گاهی برق نگاهت به آتش میکشاندم هنوز
اگرچه از آن نگاه سو سوی یادی
سوار بر زورق بادی
در قاب افکار پریشان من چیزی بیش نمانده
آه نیستی نیستی و با نبودت به دامان نیستی ام کشانده ای
ای هستی من…
باورکن درد را باورکن
به بی باوری رسیده ام باورکن(بابک چترایی)
عالی بود اقا مجتبی